داستان کودکان: حسنی

حسنی پس از مرگ پدر پیرش شیرفروشی می کند. روزی گونی شیشه ها زمین می خورد و می شکند. زنی زیبا که از آنجا میگذرد، ۵۰۰ سکه به حسنی می دهد. پس از آن پیرزنی به سراغ حسنی می فرستد و به او می گوید که عاشقش شده است. وقتی حسنی به خانه ی زن می رود، غول سیاه بزرگی به او حمله می کند. حسنی پا به فرار می گذارد و بار دیگر به خانه ی زن می رود. غول سیاه و پیرزن را می کشد و با زن زیبا ازدواج می کند.

گونه مقاله
نویسندگان
  • آفرین,
ناشر ترقی
سال تولد ۱۳۳۰
تاریخ نشر دوشنبه ۸ مهر ۱۳۳۰
شماره دوره۹ ش۱۸ (۴۵۵)
زبان انتشار فارسی
شماره صفحه ۱۴-۱۶
وضعیت رنگ مصور، نقاشی (سیاه و سفید)
موضوع
  • آفرین
  • افسانه جادویی
  • افسانه محبت
  • ترقی
  • مقاله
توضیحات:
Submitted by mehrzady on