حسنی پس از مرگ پدر پیرش شیرفروشی می کند. روزی گونی شیشه ها زمین می خورد و می شکند. زنی زیبا که از آنجا میگذرد، ۵۰۰ سکه به حسنی می دهد. پس از آن پیرزنی به سراغ حسنی می فرستد و به او می گوید که عاشقش شده است. وقتی حسنی به خانه ی زن می رود، غول سیاه بزرگی به او حمله می کند. حسنی پا به فرار می گذارد و بار دیگر به خانه ی زن می رود. غول سیاه و پیرزن را می کشد و با زن زیبا ازدواج می کند.
داستان کودکان: حسنی
برچسب:
گونه | مقاله |
نویسندگان |
|
ناشر | ترقی |
سال تولد | ۱۳۳۰ |
تاریخ نشر | دوشنبه ۸ مهر ۱۳۳۰ |
شماره | دوره۹ ش۱۸ (۴۵۵) |
زبان انتشار | فارسی |
شماره صفحه | ۱۴-۱۶ |
وضعیت رنگ | مصور، نقاشی (سیاه و سفید) |
موضوع |
|
توضیحات: