اخیقار، وزیر دانای پادشاه آشور و نینوا، صاحب فرزندی نمی شود و خواهرزاده اش، ناذان، را برای جانشینی خود معرفی می کند. اخیقار به ناذان پندهای زیادی می دهد، ولی ناذان به هیچ کدام عمل نکرده و به ظلم و جنایت می پردازد. تا اینکه اخیقار از پادشاه اجازه می خواهد تا ناذان را برکنار و برادر کوچک او را بر جایش بنشانند. ناذان هم برای انتقام گرفتن به دروغ از جانب اخیقار کارهای نادرستی انجام می دهد. پادشاه که گمان می برد آن کارها از سوی اخیقار انجام گرفته دستور قتل او را می دهد ولی اخیقار با کمک همسرش از مرگ نجات می یابد. پس از مدتی که پادشاه باز به مشکل برمی خورد اخیقار مشکل او را حل می کند و پادشاه از اینکه او زنده است بسیار خوشحال می شود. پادشاه خواسته ی اخیقار را که تسلیم کردن ناذان به اوست، برآورده می کند. اخیقار هم ناذان را به زندان می اندازد و بدی هایش را به خاطرش می آورد.
داستان اخیقار دانا : یک داستان آشوری
برچسب:
گونه | مقاله |
شماره دسترسی | ۱۲۹ن ا |
نویسندگان |
|
ناشر | سپیده فردا (شماره مخصوص ادبیات کودکان و نوجوانان) |
سال تولد | ۱۳۳۶ |
تاریخ نشر | شهریور ۱۳۳۶ |
شماره | س ۵ ش ۹-۱۰ |
زبان انتشار | فارسی |
شماره صفحه | [۶۵]-۷۲ |
پدیدآورندگان | محمد باقر هوشیار |
موضوع |
|
توضیحات: