در روستایی مجسمه ای هست که تنها لبانش تکان می خورد. همه می گویند مجسمه، پادشاهی است که دچار طلسم شده است. پسربچه ی ۱۵ ساله ای که در کنار مجسمه بازی می کند، از زبان او می شنود که درخت کاج را از ریشه دربیاور و من را آزاد کن. من گناهی ندارم. پسر قصه ی شاه را از مادر می شنود. تبر را بر می دارد، درخت کاج را از ریشه درمی آورد و شاه رانجات می دهد. شاه با کمک پسربچه تاج و تخت خود را از وزیر حیله گرش که او را دچار طلسم کرده است، باز پس می گیرد و پسر را به ولیعهدی خود انتخاب می کند.
داستان کودکان: مجسمه سنگی
| گونه | مقاله |
| ناشر | ترقی |
| سال تولد | ۱۳۲۹ |
| تاریخ نشر | دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۲۹ |
| شماره | دوره۷ ش۵۱ (۳۸۴) |
| زبان انتشار | فارسی |
| شماره صفحه | ۱۷-۲۰ |
| وضعیت رنگ | مصور، نقاشی (سیاه و سفید) |
| موضوع |
|
توضیحات: