زن و شوهری بودند که یک دختر و پسر داشتند. بعد از مدتی زن از دنیا رفت و مرد، زن دیگری به خانه آورد. زن پدر با نقشه ای که ریخت، پدر را را وادار به کشتن پسرش کرد و سر پسر را بار گذاشت تا بپزد. خواهر که از ماجرا با خبر شد، از مالاباجی مکتب کمک خواست. ملاباجی به او گفت استخوان های سر برادرش را جمع کند و در باغچه خاک کند و تا چهل شب برای او دعا بخواند. پس از آن یک بلبل از میان گل ها بیرون آمد و آوازی درباره ی سرگذشت خودش خواند. بعد از آن به سراغ میخ فروش و سوزن فروش و شکر فروش رفت، برایشان آواز خواند و مقداری میخ و سوزن و نبات گرفت. میخ ها را توی دهان پدرش ریخت، سوزن ها را توی دهان زن پدر و نبات را در دهان خواهرش گذاشت.
در ادامه به روایت های دیگر این افسانه و تفاوت هایی که با این روایت دارند اشاره شده و افسانه های مشابه این افسانه را نزد ملل هند و اروپایی پیگیری کرده است.
بلبل سرگشته
برچسب:
گونه | مقاله |
شماره دسترسی | ۱۲۹ن ا |
نویسندگان |
|
ناشر | سپیده فردا (شماره مخصوص ادبیات کودکان و نوجوانان) |
سال تولد | ۱۳۳۶ |
تاریخ نشر | شهریور ۱۳۳۶ |
شماره | س ۵ ش ۹-۱۰ |
زبان انتشار | فارسی |
شماره صفحه | [۵۸]-۶۴ |
پدیدآورندگان | نگارش و تنظیم صبحی مهتدی |
موضوع |
|
توضیحات: