مجید صفحه های کتابی که مش اسدا... از آن ها پاکت درست کرده بود و داخلش چای و قند ریخته بود را خواند. یک داستان جالب بود. این اولین بار بود که مجید به جز کتاب های درسی کتاب دیگری هم می خواند. به مغازه ی مش اسدا... رفت تا کتاب را از او بگیرد و بقیه ی داستان را بخواند. ولی مش اسدا... کتاب را به او نداد. مجید آنقدر سماجت کرد تا مش اسدا... عصبانی شد و خواست که با کتاب توی سر مجید بزند. کتاب داخل جوی آب افتاد. مجید کتاب را برداشت و برد تا بخواند ولی دید که چندین صفحه ی کتاب کنده شده و او متوجه ی داستان نمی شود. کتاب را به مش اسدا... پس داد ولی توانست اسم کتاب را ببیند و تصمیم گرفت آن کتاب را بخرد. به کتاب فروشی های شهر رفت ولی کتاب را پیدا نکرد. ولی چون با کتاب فروش ها آشنا شده بود، شروع به کرایه کردن کتاب از آن ها کرد و کتاب خوان شد.
داستان : مجید دفتر خاطراتش را ورق می زند: عاشق کتاب
برچسب:
| گونه | مقاله |
| نویسندگان |
|
| تاریخ تولد - وفات | ۱۳۲۳- |
| ناشر | پيک نوجوانان |
| سال تولد | ۱۳۵۷ |
| تاریخ نشر | نيمه دوم مهر ماه ۱۳۵۷ |
| شماره | دوره ۷ ش ۱ |
| زبان انتشار | فارسی |
| شماره صفحه | ۱۵-۱۸، روي جلد |
| وضعیت رنگ | مصور، نقاشي (رنگي) |
| پدیدآورندگان | تصويرگر: ليوني |
| موضوع |
|
توضیحات: