مجید خیلی دوست داشت یک طبل داشته باشد و طبل بزند. دلش می خواست دست کم بتواند طبل همسایه شان، محمود آقا را از نزدیک دست بزند و با چوب هایش صدای آن را دربیاورد. روزی که در خانه ی محمود آقا باز بود، مجید آهسته داخل خانه رفت و وارد اتاقک کوچکی که طبل در آن بود شد و با انگشت هایش کمی روی طبل زد. بعد از چند دقیقه زن محمود آقا آمد و چون فکر کرد مرغ و خروس ها به اتاقک رفته اند و صدای طبل را درآورده اند، در را قفل کرد و رفت. مجید هم آن جا زندانی شد. چند ساعت بعد او خسته شد و تصمیم گرفت با صدای بلند طبل بزند و لذت ببرد و بعد از آن هم بقیه بیایند در را باز کنند و نجاتش بدهند. با این کار او همه ترسیدند ، چون فکر می کردند کسی پیش طبل نیست تا آن را بزند. بالاخره مجید آنقدر داد زد و کمک خواست تا در را به رویش باز کردند
داستان : مجید دفتر خاطراتش را ورق می زند: طبل
برچسب:
| گونه | مقاله |
| نویسندگان |
|
| تاریخ تولد - وفات | ۱۳۲۳- |
| ناشر | پيک نوجوانان |
| سال تولد | ۱۳۵۷ |
| تاریخ نشر | سال تحصيلي ۱۳۵۷-۱۳۵۸ |
| شماره | دوره ۷ ش ۳ |
| زبان انتشار | فارسی |
| شماره صفحه | ۱۶-۲۰ |
| وضعیت رنگ | مصور، نقاشي (رنگي) |
| پدیدآورندگان | تصويرگر: ليوني |
| موضوع |
|
توضیحات: