باغبانی در میان گل ها در باغی که خود آن را پرورش داده بود، نشسته بود و با صدای بلند برای آن ها آواز می خواند. ولی باز هم صدای تبری که در گوشه دیگری از باغ به تنه درختان می خورد و آن ها را ریشه کن می کرد، شنیده می شد. این موضوع باغبان را ناراحت می کرد و خاطرات او را از زمان کاشتن این درخت ها و پرورش آن ها، در ذهنش زنده می کرد. در پایان روز که باغبان داشت کار روزانه اش را برای صاحب باغ توضیح می داد، آن مردی که درختان را از ریشه قطع می کرد هم آمد تا مزدش را بگیرد و برود. صاحب باغ دستمزد او را داد ولی به او گفت که سعی کن کار بهتری برای خود پیدا کنی. کاری که از آن زندگی و شادمانی سرچشمه بگیرد، نه ویرانی.
باغبان و ریشه کن
برچسب:
| گونه | مقاله |
| نویسندگان |
|
| تاریخ تولد - وفات | ١٢٩٨-١٣٦٨ |
| ناشر | دانش آموز |
| سال تولد | ۱۳۳۳ |
| تاریخ نشر | ١ آذر ١٣٣٣ |
| شماره | س ٤ ش ٥ |
| زبان انتشار | فارسی |
| شماره صفحه | [٢]-٤ |
| موضوع |
|
توضیحات: