سازنده عروسکها: نوشین صفاخو
خلاصه داستان: ننه سرما از زندگیاش راضی است ولی تنهاست. او آرزو دارد در کنار عمونوروز زندگی کند. پس به کنار مرز دو سرزمین میآید و مقداری خاک در دستانش میگیرد و در انتظار مینشیند. عمونوروز تنهایی او را حس میکند. در خاک دستان ننه سرما که به خواب رفته بنفشه میکارد و میرود. این داستان هر سال تکرار میشود.