روزی خلیفه هارون الرشید دختری زیبا و نیمه عریان را در باغی پیدا می کند. او را به قصر خود می برد و سرگذشت او را می پرسد. دختر به او می گوید: همراه نامزد خود در باغ می گشتیم تا اینکه مار سیاهی را دیدیم. نامزدم مار را با شمشیر کشت. در شب عروسی مار سفیدی به اتاق ما آمد و تبدیل به زنی زیبا شد و همسرم را به انتقام همسرش کشت. از آنجا که جای دندان های یک زن بر گردن شوهرم بود مرا محکوم و به دارالمجانین فرستادند. همان مار مرا نجات داد و گنجی را به من نشان داد. من همراه او بیرون از شهر در این باغ زندگی می کردم. مار مرد و من آن روز به کمک نیاز داشتم تا جسد اورا به خاک بسپارم. هارون، جعفر برمکی را برای تحقیق درباره ی درستی گفته های دختر به باغ می فرستد. آنها جسد زن و پوست مار را می بینند و جسد را به خاک می سپارند. دختر تعریف می کند که این دو مار سیاه و سفید دختر و پسری بوده اند که عاشق هم می شوند و با سحر جادوگر روزها به شکل مار و شب ها به شکل انسان درمی آمده اند.
داستان کودکان: فرشته نخلستان
| گونه | مقاله |
| نویسندگان |
|
| ناشر | ترقی |
| سال تولد | ۱۳۲۹ |
| تاریخ نشر | دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۲۹ |
| شماره | دوره۸ ش۱۹ (۴۰۴) |
| زبان انتشار | فارسی |
| شماره صفحه | ۱۴-۱۶ |
| وضعیت رنگ | مصور، نقاشی (سیاه و سفید) |
| موضوع |
|
توضیحات:
ثبت نام های داستان کودکان: فرشته نخلستان
| شناسه | نام سرگروه | شماره سرگروه | واتساپ | تعداد همراهان | قیمت | تاریخ | عملیات | |
|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
| هیچ ثبت نامی یافت نشد. | ||||||||