پادشاهی هفت دختر دارد. دختر آخری او بسیار زیباست. دختر روزی توپ خود را در کنار چشمه ای در باغ گم میکند. قورباغه ی زشتی از دختر قول می گیرد که در برابر یافتن توپ همیشه در کنار دختر بماند و از وسایل شخصی او استفاده کند. قورباغه توپ را می یابد و دختر ناچار به عهد خود وفا می کند. روزی دختر از قورباغه خسته می شود و او را زمین میزند. ناگهان قورباغه به پسر زیبایی که پسر پادشاه است تبدیل می شود و داستان زندگی و طلسم شدن خود را برای دختر می گوید. سپس از دختر درخواست ازدواج می کند و آن دو با هم عروسی می کنند.