من محمدرضا مصطفایینیا هستم و هفتاد و هشت سال پیش در سرچشمه تهران به دنیا آمدم. در سن چهار سالگی به شهر ری آمدیم. پدرم در خیابان حرم بقالی داشت. در سن هفت سالگی به مدرسه رفتم و چهار سال بیشتر درس نخواندم ...
شصت سال پیش این دکان را خریداری کردم و اسباببازیهایی مثل سوت سوتک، فرفره، کشتی و همچنین وسایلی مانند سماور، چراغ و بخاریهای هیزمی، زغال سنگی و نفتی میساختیم.
در سن یازده سالگی فن سماورسازی و چراغسازی و کار با حلب را من و برادرم نزد استاد آشتیانی آموختیم و خودمان شروع به ساخت اسباببازی بر اساس این شیوه کردیم. اولین اسباببازی که ساختیم سوت سوتک و بعد فرفره بود. پس از آن به ساخت ماشینهای متداول در آن زمان پرداختیم. مدلهای ماشین آن زمان را به شکلی ساده با حلب میساختیم. روزی پنجاه عدد ماشین درست میکردیم. اسباببازیهای حلبی را رنگ میکردیم. آن زمان رنگهای آماده و حرفهای مثل حالا وجود نداشت. پودرهای زغفران مانندی وجود داشتند که آنها را با روغن جلا میآمیختیم و رنگهای گوناگونی مثل سفید، آبی و قرمز میساختیم.
در آن سالها، کار دیگری که انجام میدادم ساخت منارهها، گلدستهها و گنبدهای حرمها و مسجدها بود که در این زمینه به صنعتگری بنام تبدیل شدم.
پنجشنبهها و صبحهای جمعه جمعیت زیادی از زوار با ماشین دودی به شاه عبدالعظیم میآمدند و بعد از رفتن به حرم و زیارت به شکل گروهی بیرون میآمدند و به گردش و خرید مشغول میشدند و این زمانی بود که منتظرش بودیم چون از شنبه تا پنجشنبه، شب و روز من و برادرم سوت سوتک و فرفره و ماشین درست میکردیم و پنجشنبه و جمعهها در خیابان مینشستیم و این سوت سوتکها و فرفرهها را به نمایش میگذاشتیم و تمامی آنچه را در یک هفته ساخته بودیم، به فروش میرفت و گاهی کم هم میآوردیم.