من میرزا جعفر عسگرزاده نامدار به جبار باغچه بان، در سال 1264 در ایروان زاده شدم. پدرم معمار و قناد بود و پدربزرگم از مهاجران تبریز. اندک سوادی را در مکتب خانه آموختم، زیرا پدرم بسیار خشن و مستبد بود، و مادرم بنفشه خانم، زنی سرشار از مهر. روزگار کودکی ام همه به سختی کار و نداری خانواده گذشت. اما راه خود را پیدا کردم و نخست در خانه های مردم به دختران آموزش می دادم و سپس خبرنگار نشریه » ملانصرالدین » شدم که در آن روزگار در سرتاسر قفقاز اسم و رسمی داشت. در بیست سالگی در جنگ میان ارمنیان و مسلمان قفقاز درگیر و زندانی شدم. در زندان پی به نادانی و تنگ اندیشی خود بردم و از آن پس راه دیگری در زندگی برابرم گشوده شد. در سال 1296 پس از رنج های سنگین که از جنگ های میان نیروهای ترکیه عثمانی و ارمنیان به مردم منطقه قفقاز وارد شد، همراه با همسرم به ایران آمدیم. نخست در مرند آموزگار شدم و خود با دستان خودم بر سر قارچ گرفته کودکان مرندی صابون می زدم، آوازه کارم که بالا گرفت به تبریز آمدم و در آن جا به آموزش کودکان پیش دبستانی و دبستان پرداختم و برای کودکان نمایش های گوناگون نوشتم و اجرا کردم. در تبریز رنج ها بردم به تهران آمدم، و به شیراز رفتم. شیراز برای من بهشتی بود که آموخته هایم از آموزگاری را به نمایش بگذارم. کتاب های کودکان ام را در این دوره خود نوشتم و منتشر کردم. پس از آن در تهران کارم را با آموزش کودکان ناشنوا ادامه دادم. از این پس الفبای فارسی و شیوه آموزش آن یکی از کارهای اصلی ام شد. پایه گذار نظام آموزش ناشنوایان شدم و دخترم ثمینه در این راه به من کمک فراوان کرد. همسرم صفیه خانم میربابایی در همه این دوره در اجرای نمایش ها برای کودکان و گرداندن کودکستان ها مشارکت می کرد.
منبع: روشنگران تاریکی، خودنوشتهای جبار باغچهبان و همسرش صفیه میربابایی، انتشارات موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان