داستان کودکان: شیر و نجار

مرغابی از ترس می لرزد. طاووسی نزد او می آید و می پرسد: از چه می ترسی؟ او پاسخ می دهد که از آدمیزاد می ترسد. آنگاه حکایت ترس الاغ، شتر و اسب را از آدمیزاد و شیر سلطان جنگل را که به دست آدمیزاد گرفتار شده است را برای او تعریف می کند. شیر وقتی می بیند جانوران از آدمیزاد می ترسند، می گوید: آدمیزاد ترس ندارد. روزی نجاری را می بیند. به نجار می گوید: تو چه جانوری هستی که دو پا داری. نجار می گوید: من نجارم و نزد پلنگ می روم تا خانه ای برای او بسازم. شیر می گوید: اول برای من خانه ای بساز. نجار قفسی برای شیر می سازد و همین که شیر داخل قفس می رود در را بر روی او می بندد و او را در گودالی می اندازد و هر چه شیر التماس می کند در قفس را برای او باز نمی کند.

گونه مقاله
ناشر ترقی
سال تولد ۱۳۲۹
تاریخ نشر دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۲۹
شماره دوره۷ ش۵۰ (۳۸۳)
زبان انتشار فارسی
شماره صفحه ۱۹
وضعیت رنگ مصور، نقاشی (سیاه و سفید)
موضوع
  • ترقی
  • حکایت ها
  • مقاله
توضیحات:

ثبت نام های داستان کودکان: شیر و نجار

شناسه نام سرگروه شماره سرگروه واتساپ تعداد همراهان قیمت تاریخ عملیات
هیچ ثبت نامی یافت نشد.