داستان کودکان: جواهر فروش و دختر وزیر

پادشاهی که به شکار علاقه ی زیادی دارد، روزی در حالی که آهویی را دنبال می کند، در جنگل گم می شود. از قضا مهمان هیزم شکنی می شود و دختر او را به عقد خود در می آورد. همان شب دختر آبستن می شود و به سفارش شاه پس از به دنیا آمدن فرزندش تاجی بر روی سینه ی او خالکوبی می کند. دختر پس از آن می میرد. پس از ۱۸ سال پسر که بزرگ شده و پدربزرگش مرده است، به شهر می آید و دکان جواهرفروشی باز می کند. روزی دختر صدراعظم عاشق پسر می شود. او به پیشنهاد دختر از دکان تاجر به سرای دختر نقبی می زند و هر شب نزد دختر می رود. روزی شاه در لباس درویشی به دکان جواهرفروش می آید و ماجرا را می فهمد و به صدراعظم خبر می دهد. سپس دستور اعدام پسر را می دهد، اما چشمش به خال کوبی سینه ی پسر می افتد و داستان خال کوبی را از او می شنود، از اعدامش صرف نظر می کند و دختر وزیر را به عقد پسرش در می آورد.

گونه مقاله
ناشر ترقی
سال تولد ۱۳۲۹
تاریخ نشر دوشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۲۹
شماره دوره۷ ش۴۶ (۳۷۹)
زبان انتشار فارسی
شماره صفحه ۱۹-۲۱
وضعیت رنگ مصور، نقاشی (سیاه و سفید)
موضوع
  • افسانه سرنوشت
  • افسانه شاهی
  • ترقی
  • مقاله
توضیحات:

ثبت نام های داستان کودکان: جواهر فروش و دختر وزیر

شناسه نام سرگروه شماره سرگروه واتساپ تعداد همراهان قیمت تاریخ عملیات
هیچ ثبت نامی یافت نشد.