داستان کودکان: دره الماس

عبدالله که در بغداد زندگی می کند، بسیار ثروتمند است. از او می پرسند ثروتش را چگونه به دست آورده است و او می گوید: روزی با دوستان تاجر با کشتی به جزیره ای سفر کردم، در آنجا دوستانم مرا ترک کردند و من به پرنده ی بزرگی که روی تخم هایش خوابیده بود چسبیدم تا مرا به سرزمین دیگری ببرد. پرنده پرواز کرد و در سرزمینی مرا به زمین انداخت. با مارها جنگیدم و سپس به کوه بلندی رفتم و دره هایی از الماس دیدم. چند قطعه از آنها را برداشتم و به راه افتادم. عقابی را دیدم که گوسفندان را شکار می کرد، عبای خود را به گوسفندی بستم و هنگامی که عقاب می خواست گوسفند را بلند کند، من هم با او همراه شدم و به بغداد برگشتم و با این الماس ها ثروتمند شدم.

گونه مقاله
ناشر ترقی
سال تولد ۱۳۳۰
تاریخ نشر دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۳۰
شماره دوره۹ ش۴۲ (۴۷۹)
زبان انتشار فارسی
شماره صفحه ۱۳
وضعیت رنگ مصور، نقاشی (سیاه و سفید)
موضوع
  • ترقی
  • مقاله
توضیحات:
Submitted by mehrzady on