بز زنگوله پا

بز زنگوله پا به سه بچه اش: شنگول و منگول و حبه انگور، گفت وقتی من بیرون می روم مواظب باشید، اگر گرگ یا شغال در زدند، در را به رویشان باز نکنید. پس از رفتن بز زنگوله پا، گرگ آمد و در زد ولی بچه ها به او گفتند که صدا و رنگ تو شبیه مادر ما نیست و در را باز نکردند. گرگ هم رفت و صدایش را نازک کرد، به دستش رنگ سفید مالید و برگشت. این بار بچه ها در را باز کردند. گرگ هم شنگول و منگول را گرفت و خورد. ولی حبه انگور فرار کرد. وقتی بز زنگوله پا برگشت، او ماجرا را برای مادرش تعریف کرد. بز زنگوله پا هم به خانه گرگ رفت و با او قرار جنگ گذاشت. شاخش را تیز کرد، در روز جنگ گرگ را شکست داد و شکمش را پاره کرد و شنگول منگول را از شکم گرگ بیرون آورد.

گونه مقاله
نویسندگان
  • مهتدی (صبحی), فضل الله
تاریخ تولد - وفات -١٣٤١
ناشر کتاب هفته
سال تولد ۱۳۴۰
تاریخ نشر ٢٨ بهمن ١٣٤٠
زبان انتشار فارسی
شماره صفحه ١٧٨-١٧٩
موضوع
  • ادبیات تالیف
  • افسانه جانوری
  • افسانه ها و قصه های ایرانی
  • بازنویسی
  • کتاب هفته
  • مقاله
  • منظومه داستانی
  • منظومه ها
  • مهتدی، فضل الله (صبحی)
توضیحات:
Submitted by farzant on