خارکن در بیابان ماری سیاه می بیند، می ترسد و می خواهد فرار کند. اما مار به او می گوید که او مار نیست و از شهر ماران آمده است. پس سرگذشت شهر ماران را که شهری هفت دروازده بوده است. برای خارکن تعریف می کند و می گوید که کودکان شهر از مارها نان قندی و اسباب بازی می گیرند و راه ورودشان را به شهر باز می کنند. مارها در هر خانه و پستویی راه می یابند و با در اختیار گرفتن منبع آب ها مردم را به جان هم می اندازند و به آن ها پوست مار می پوشانند. امروز شهر آن ها شهر ماران شده است. اما مار سیاه که دختری زیباست طلسم از بین بردن مارها را بلد است. خارکن و دختر با کمک هم مارها را از بین می برند و با هم ازدواج می کنند.
شهر ماران
برچسب:
| گونه | کتاب |
| شماره دسترسی | ٣٥٠٠ک |
| پدیدآورندگان |
|
| پدیدآورندگان همکار |
|
| ناشر | کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان |
| مکان انتشار | تهران |
| سال انتشار | ۱۳۵۳ |
| تعداد صفحه | ٢٢ ص |
| اندازه | ٥/٢٤*٥/٢٤ س.م |
| موضوع |
|
| گروه سنی | (ج) |
| وضعیت رنگ | مصور، نقاشی (رنگی) |
| بهاء | ٤٠ ريال شميز و ۶۵ ريال اعلا |
| نوبت چاپ | چاپ دوم: ١٣٥٣ |
توضیحات: