بادکنک گلی

پاسکال که تنها بود، با یک بادکنک دوست شد. بادکنک همه جا همراه پاسکال بود. در خانه و مدرسه و کلیسا. روزی بچه های ولگرد بادکنک را گرفتند و . پاسکال خیلی ناراحت شد و برای بادکنکش گریه کرد. در همین زمان چندین و چند بادکنک به هوا برخاستند و به هم پیوستند و پیش پاسکال آمدند. او بلند کردند و به آسمان بردند تا به سفر دور و درازی ببرند.

گونه مقاله
شماره دسترسی ۱۲۹ن ا
نویسندگان
  • لاموریس, آلبر
  • رهنما, آذر
  • سمیعی, احمد
ناشر سپیده فردا
سال تولد ۱۳۳۶
تاریخ نشر [ ۱۳۳۶ ]
شماره س ۵، دوره ۲ ش ۱۱-۱۲
زبان انتشار فارسی
شماره صفحه [۸۳]-۹۶
وضعیت رنگ مصور، عکس (سیاه و سفید، رنگی)
پدیدآورندگان ترجمه: آذر رهنما - احمد سمیعی
موضوع
  • آذر رهنما
  • احمد سمیعی
  • ادبیات ترجمه
  • سپیده فردا
  • فانتزی
  • لاموریس، البر
  • مقاله
توضیحات:
Submitted by farzant on