امیر با شنیدن صدای منادی که او را به شهر درخشان میخواند، به سوی این شهر حرکت میکند. در راه با افراد زیادی همراه میشود که آنها نیز به شهر درخشان و دیدن سلطان میروند. در طول راه با بدی هایی همچون خشم، گستاخی، فخر فروشی و دوستان بد مقابله میکند، تا به شهر درخشان میرسد. اما باز هم امیر باید مراقب دشمنان باشد تا او را از رسیدن به سلطان باز ندارند.
شهر درخشان
| گونه | کتاب |
| شماره دسترسی | ١٢٤٩ک |
| پدیدآورندگان |
|
| عنوان فرعی | یك تمثیل روحانی |
| عنوان دیگر | عنوان اصلی: [THE RADIANT CITY: AN ALLEGORY] |
| ناشر | چاپخانه بروخیم |
| مکان انتشار | طهران |
| سال انتشار | ۱۳۱۶ |
| تعداد صفحه | ١٣٣ص |
| اندازه | ٥/١٤*١٥س.م |
| موضوع |
|
| گروه سنی | (ه) |
| وضعیت رنگ | مصور، نقاشی (رنگی) |
توضیحات: