حبیبالله در ده "زید آباد" که آب شیرین دارد زندگی میکند. کدخدا و قلدرهای روستاهای دیگر عدهای را برای آوردن آب شیرین برای خود اجیر کرده اند. وقتی حبیبالله بزرگ میشود، با جوانها و مردم حرف میزند و آنها میپذیرند که آب شیرین را به روستاهای دیگر نیز برسانند. کمکم مردم با راهنمایی حبیبالله، دیگر به حرفهای کدخدا گوش نمیدهند و سرانجام وقتی پسر کدخدا با عدهای برای دزدیدن دختری زیبا به ده "زیدآباد" می آید، با هوشیاری حبیبالله نمیتواند به هدف شوم خود برسد. او هم حبیبالله را از پشت بام به زیر می اندازد. در پایان حبیبالله با فریاد مردم را خبر میکند که سحر شده، و باید برخیزند.
سحر
گونه | کتاب |
شماره دسترسی | ٤٠٩ک |
ناشر | موسسه ملی |
مکان انتشار | بی جا |
سال انتشار | نوشته شده |
تعداد صفحه | ٢٤ص |
اندازه | ٥/١٤*٥/٢١ س.م |
موضوع |
|
گروه سنی | (ج، د) |
وضعیت رنگ | مصور، نقاشی (سیاه و سفید) |
بهاء | ٢٥ ریال |
توضیحات: