کتاب کوچه: متل کرمانشاهی : شنگول و منگول

ارسال شده توسط farzant در ی., ۲۰۰۷-۰۳-۲۵ ۱۳:۰۲

بزی که می خواست به چرا برود، به بچه هایش، شنگول و منگول، گفت: وقتی من نیستم، در را به روی کسی باز نکنید. چون گرگی در این نزدیکی هاست. بز که رفت، گرگ آمد و در زد ولی شنگول و منگول در را به روی او باز نکردند. گرگ هم در را شکست و وارد خانه شد و شنگول و منگول را خورد. بز که برگشت و دید بچه هایش نیستند، اول رفت سراغ روباه. ولی او گفت که بچه ها را نخورده است. بعد به سراغ گرگ رفت. گرگ گفت که من بچه هایت را خوردم و به جنگ تو می آیم. بز هم با شاخ هایش شکم گرگ را پاره کردو شنگول و منگول را بیرون آورد. داستان منظوم.Sports Shoes | シューズ