آن شب بارانی

ارسال شده توسط farzant در د., ۲۰۰۸-۰۷-۰۷ ۱۰:۴۳

زری در یک روز بارانى در کوچه شان مردى را مى‏بیند که خیلى شبیه معلم برادرش است. از روى کنجکاوى پیش او مى‏رود و می‌فهمد که او دوست جواد پسر همسایه شان است و نامه‏اى نیز براى جواد دارد. زرى نامه را به جواد مى‌دهد و جواد نیز سراسیمه به سوى دوستش مى‏آید. زرى متوجه مى‏شود که آن مرد دنبال جایى مى‏گردد که شب را در آنجا سر کند. زرى چون مادر و برادرش به خانه ی مادر بزرگش رفته اند، از او مى‏خواهد که به خانه شان بیاید. صبح پسرک در نامه‏اى از زرى تشکر می‌کند. فردا صبح عذرا خواهر جواد برای زری تعریف می‌کند که دیشب مامورها به خانه ی آنها ریختند و تا صبح نیز آنجا بودند اما دوست جواد را پیدا نکردند و صبح نیز جواد را با خود برده اند.bridgemedia | Nike Air Max