ابوذر غفاری ضامن مرد جوانی می شود که در حادثه ای پدر دو مرد جوان را کشته است. جوان میخواهد به دیدن خانواده ی خود برود و پیش از مراسم اعدام بازگردد. قاتل سر وقت بر میگردد و میگوید برگشتم تا نگویند وفای به عهد از میان ما رفته است. ابوذر میگوید ضمانت کردم تا نگویند مروت از میان ما رفته است. دو برادر میگویند قاتل را میبخشیم تا نگویند بخشش از میان ما رفته است.latest Running Sneakers | Nike