شعر احمد

ارسال شده توسط farzant در چهارشنبه, ۲۰۰۶-۱۰-۲۵ ۱۱:۱۶

روزی احمد تصمیم گرفت که مانند علی، برای خود یک گاری بسازد. چوب و تخته و میخ و تیر آورد و شروع به کار کرد ولی یک چرخ کم آورد. هر قدر این طرف و آن طرف را گشت تا چیزی پیدا کند و چرخ آخر را بسازد، چیزی پیدا نکرد. عصبانی شد و کارش را رها کرد و رفت. ولی فرد زرنگ و کوشا تا آخرین مرحله که کارش را به خوبی تمام کند، آن را رها نمی کند. (داستان منظوم)Buy Kicks | Mens Flynit Trainers