داستان بیژن و شیر

ارسال شده توسط farzant در د., ۲۰۰۶-۰۹-۱۱ ۰۹:۱۸

روزی بیژن به کتابخانه مى رود و چون علاقه ی زیادی به شیر دارد، کتابی درباره ى شیرها امانت مى گیرد. پدر بزرگش همان شب داستان هایی از شیرهای افریقا برای او تعریف مى کند. بیژن در خواب مى بیند که در آفریقا مشغول شکار شیر است‌. وقتی صبح به دبستان می رود در پشت تخته سنگ بزرگی به شیری برخورد می‌کند که خاری به پایش رفته است. خار را بیرون مى کشد و شیر با او دوست مى شود. چند روز بعد در معرکه یى‌، چند حیوان برای تماشای مردم به شهر آورده اند بیژن نیز به تماشا ایستاده است که ناگهان از داخل قفس شیری بیرون مى آید و به طرف مردم حمله مى کند اما با دیدن بیژن آرام مى شود. بیژن هم شیر را از دست مردم ‌خشمگین نجات مى دهد و شهردار نشان شجاعت به سینه بیژن مى زند.best shoes | adidas garwen spezial white shoes - New In Shoes for Men