ملانصرالدین

ارسال شده توسط baharg در د., ۲۰۰۸-۰۶-۰۲ ۱۲:۵۳

ملا خرش را براى فروش به بازار می برد ولى دلش نمی آید او را بفروشد. در بازار خر جوانى می خرد و به خرش می بندد. در راه دزدان خر جوان را می دزدند. وقتى ملا بر می گردد می بیند به جاى خرش یک آدم به دنبال او مى آید. علت را می پرسد. دزد به او می گوید: من به خاطر نفرین مادرم به شکل خر در آمده بودم. ملا دلش برای جوان می سوزد و او را آزاد می کند. فردا وقتى ملا دوباره به بازار می رود خر جوان را می بیند. به او می گوید: مگر نگفتم حرف مادرت را گوش کن. پس حالا باید همیشه خر بمانی.Asics footwear | Nike