تجربه شخصی:
<p>بلز با دسته های ظریف چوبی عیدی من بود که حدودا در سال های ۵۵ یا ۵۶ از طرف دختر خاله مهربانم طاهره جون به من رسیده بود. میزان خوشحالی من بی حد و اندازه بود و صدایی که بلز ایجاد می کرد برایم بسیار دلنشین بود. نه من و نه خانواده ام از موسیقی هیچ نمی دانستیم در نتیجه من هیچ وقت نمی توانستم حتی یک قطعه کوچک را درست بنوازم. ولی بارها و بارها با صدای گوش خراش و خارج از نت بر صفحه آن می کوبیدم و در خیال فکر می کردم نوازنده معروفی هستم. بیشتر از همه چیز عاشق جای نت آن بودم حتی با کاغذ یک دفترچه نت درست کرده بودم که درون آن قرار می دادم. درون آن یک فضای خالی وجود دارد برای اینکه صدا بتواند از آن خارج شود و من همیشه از لای درز های صفحه ای رنگی بلز به درون آن نگاه می کرد و فکر می کردم شاید یک گنج پیدا کنم. جالب است که صدها بار این کار را تکرار می کردم با علم به اینکه هیچ گنجی درون آن نیست! مضراب های بلز به خاطر شکل خاصی که داشت مرا یاد آب نبات چوبی می انداخت و یک حس خوشمزه به من دست می داد.</p>